محل تبلیغات شما

Dramatic Lunacy



هَشت روز غمناک سپری شد.(این پُست درباره ی "غَم" است.علامت حاکم بزرگ!"احترام" بگذارید! ) احتمالا اغلب حداقل یکی‌از این هشت روز به عنوان یک موجود زنده واکنشی نشان دادیم؛اندوهگین شدیم،اشک ریختیم،غصه و تاسف و افسوس خوردیم،حقیقی و مجازی ابراز نظر کردیم،گروه گروه به هم هجوم بردیم و بد و بیراه گفتیم و هر لحظه هر کدام فکر کردیم حق با ماست، (جا داره بگم:اَز وی آلوِیزْ دو)، خدا با ماست ولی در نهایت به این نتیجه ی تکراری رسیدیم که مرده شور مملکت را ببرند با مسئولان و
من الآن یک "به تو چه" ی بزرگ شده ام. این از آثار گذراندن سه سال آزگار سگی و بلوا و وبا و اینها در دانشگاهی است که رنک است و الحق والانصاف اساتید کاردرستی دارد.لازم میدانم داخل پرانتز ذکر کنم که من این ترکیب سال های آزگار سگی و بلوا و وبا و اینها را دوست دارم و هر چقدر دلم بخواهد آن را به کار میبرم. به کسی هم ربطی ندارد.خب ، داشتم میگفتم که به یک "به تو چه" بزرگ تبدیل شده ام.چرا؟اگر هم کلاسی من هستی و میپرسی چرا که مثلا روحت از هیچ جنگ و دعوا و یارکشی ای
الآن دهه آخر مرداد ماه هست و ماریا دارد به ین فکر می کند که از حول و حوش خرداد کلی حرف برای نوشتن داشت.تو امتحانات حرف هایش بیشتر شد،تولد که برایش گرفتند خیلی بیشتر شد،خرداد داشت تمام می شد و حرف های ماریا باید تا قبل از رسیدن تیرماه ثبت میشد.نشد.وقت نشد. تیرماه حرف های خودش را داشت ولی باز هم نشد.تنبلی به ماریا غلبه کرد و نشد. الآن اگر ماریا بنویسد رنگ و بوی روز ها تغییر کرده است و فقط همین را برای گفتن دارد.
قبل این که بیای "مامان قشنگ" هر چندوقت یه‌بار یه کادو میگرفت از طرف تو که قرار بود "غزاله" باشی میداد بهم که وقتی اومدی حسادت نکنم و دوستت داشته باشم. روزی که اومدی بقل "مادرجون" بودی.فکر میکردم تورو خریده که جای منو تو خونه بگیری و تا تونستم اذیتش کردم.حتی نمیذاشتم باهامون غذا بخوره. بعد تو "مائده"ی خونه شدی. . بزرگتر که شدیم کلی گیس و گیس کشی کردیم. کلی منو گاز میگرفتی
"مامان قشنگ "جان! ما حق انتخاب خانواده هایمان را ندایم و این شاید بزرگ ترینِ بی عدالتی ها باشد.با این وجود،من و ماهی خیلی بیشتر از چیزی که هر روز بتوانیم تصورش را بکنیم خوش شانسیم که تو مامانمون شدی.تو به ذات عاشقی و قلبت از همه قشنگ تر است.همیشه می درخشی و من شک ندارم حتی اگر مثل دوتا غریبه هم دیگر را می دیدیم، باز من دیوانه وار تحت تاثیرت قرار میگرفتم و دوستت داشتم.تو مثل فرشته های کارتون های والت دیزنی هستی که به جای چوب جادو،یک کمد جادویی داری که از

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ڪمتر از عـادۍ